لئون تروتسکی
در روزگار خوش گذشته، يعنی زمانی که مردمان به بحران مارکسيسم اشاره میکردند، هدفشان يکی از پيش نهادههای خاص مارکس بود که ظاهراً از آزمون بيرون نيامده بود؛ نظريه "حاد شدن مبارزه طبقاتی"، يا نظريه به اصطلاح "بينوائیی سرمايهداری" و يا نظريه به اصطلاح "سقوط فاجعه آميز" آن. اين سه نکته اساسی آماج حملات انتقادی بورژواها و اصلاحطلبان بودهاند. اما امروز ديگر ورود به بحث در اين موارد کار سادهای نيست. ديگر چه کسی جرأت آن را دارد که بخواهد ثابت کند امروزه تضادهای اجتماعی حادتر نشده و در حال مرتفع شدند؟ اکنون، حتی در ايالات متحده آمريکا، آقای "آيکز"، وزير امور داخله، و ديگر بزرگان حکومت مجبورند که در سخنان خويش آشکارا به "شصت خانواده"ای اشاره کنند که زمام کليه امور اقتصادی اين کشور را در دست دارند. از سوی ديگر، شماره بيکاران اين کشور بين ده ميليون در سالهای رونق اقتصادی، و بيست ميليون در ساليان بحران اقتصادی، در نوسان است. بدينسان سطوری از کتاب سرمايه، که مارکس در آنها از قطبی شدن جامعه سرمايهداری، يعنی تکثر سرمايه در يک قطب و تجمع فقر در قطبی ديگر، سخن میگويد، آری همان سطور که آن را "عوام فريبی" میخواندند، اکنون به تصوير دقيقی از واقعيت تبديل شدهاند.
امروزه تصور قديمیی سوسيال دموکراتها از رشد آرام و عمومی رفاه، فرهنگ، صلح و آزادی، لطمهای سخت و تعمير ناپذير ديده است. در سر آغاز کار، و در گوهر، اين تصور ورشکسته سوسيال دموکراسی چيزی جز کوشش برای انطباق افکار ليبراليسم بر شرايط زندگیی طبقه کارگر نبود. همه اين نظريهها و روشها در عصر انقلاب صنعتی ريشه داشتند؛ در عصر تجارت و رقابت آزاد، يعنی در گذشتهای دور که در آن سرمايهداری هنوز و نسبتاً نظامی مترقی محسوب میشد. اما سرمايهداریی امروز نظامی ارتجاعی است. دردهای آن را نمیتوان مداوا کرد. بايد از صفحه روزگار زدوده شود.
اکنون کمتر آدم کله خشکی وجود دارد که براستی باور داشته باشد که رژيمی مبتنی بر قانونگزاریی پارلمانی میتواند از حاد شدن دهشتناک تضادهای اجتماعی جلوگيری کند. بدينسان صحت نظرات مارکس در همه - بله، همه جزئيات تحليلی، و نيز در پيش تشخيصش از "فاجعه" اثبات شده است. پس اکنون ديگر "بحران مارکسيسم" به چه امری مربوط است؟ منتقدين امروزی ديگر حتی رحمت پرداختن درست به صورت مسئله را هم بخود نمیدهند.
اما در صفحات تاريخ ثبت خواهد شد که سرمايهداری، در يک دوران تاريخیی بلند، و پيش از آنکه به گور تاريخیی خود سپرده شود، برای نجات خويشتن از هلاک، دست به تلاشی عظيم زد. بورژوازی خواستار مرگ نيست و همه نيروئی را که از گذشته به ارث برده است به انفجار خشونتباری از ارتجاع مبدل میسازد. و اين درست همان دورهای است که ما در آن بسر میبريم.
قدرت نه تنها فاتح میشود، بلکه، با روش خاص خود، میتواند اشخاص را "مجاب" هم بکند. و، در نتيجه، شروع انفجار ارتجاعی نه تنها احزاب را از هم میپاشد بلکه مردمان را نيز اخلاقاً به سوی تلاشی میبرد. اکنون بسياری از آقايان راديکال قلبهاشان را در کفشهاشان پنهان کردهاند. آنان ترس خود را، که ناشی از روياروئی با ارتجاع است، به زبان انتقادهای عمومی و مرگ ناپذير ترجمه میکنند: "بايد جائی از نظريهها و روشها غلط باشد!"، "مارکس در اشتباه بود ..."، "لنين از ديدن اين نکته غافل ماند که ..." و برخیها حتی از اين هم پيشتر میروند: "روش انقلابی ورشکستگیی خود را نشان داده است ..."، "انقلاب اکتبر به پيدايش وحشيانهترين نوع ديکتاتوری ديوانسالارانه انجاميده است ..." انقلاب کبير فرانسه نيز بر رژيم سلطنتی نقطه پايان نهاد. يعنی، کلاً میتوان گفت که هستی بصورت کاملی آفريده نشده است؛ جوانی به پيری میانجامد، تولد به مرگ، "و هر آنچه بدنيا میآيد محکوم به زوال است." اين آقايان به راحتیی شگفتآوری فراموش میکنند که انسان، در گذار از زندگی در شرايطی ميمونوار بسوی جامعهای هماهنگ، راه خود را بی داشتن هيچ چراغ راهنمائی گشوده است؛ فراموش میکنند که وظيفهای دشوار بر عهده انسان است و در هر يک يا دو قدمی که بسوی پيش فرا مینهد، نيم قدمی، و حتی گاه دو قدمی بسوی پس بر میگردد. آنان فراموش میکنند که راه از خارزار پوشيده است و هيچ کس روشی رمزآميز اختراع نکرده، و نمیتوانسته اختراع کند، که به مدد آن صعود بیوقفه بر بالا روی تاريخ ممکن باشد. متأسفانه بايد گفت که وقتی انسان در مرحله فرگشت آفرينش بود، و به هنگامی که شرايط رشد او شکل میگرفتند، از آقايان خردگرا دعوت بعمل نيامده بود. بهر حال، کلاً بايد گفت که ضايعه تعمير پذير نيست ...
بيائيد، بخاطر ادامه بحث هم که شده، بپذيريم که همه انقلابهای گذشته تاريخ و حتی، اگر خوش میداريد، همه تاريخ کلاً زنجيرهای از اشتباه بيش نبوده است. اما با واقعيات کنونی چه بايد کرد؟ با ارتش عظيم بيکاران دائمی؟ با دهقانان فقر زده؟ با سقوط عمومیی همه سطوح زندگیی اقتصادی؟ با جنگی که بزودی از راه خواهد رسيد؟ آقايان عقلای شکاک به ما قول دادهاند که، روزی در آينده، فهرستی از همه پوست موزهائی که پای همه جنبشهای بزرگ انقلابیی گذشته بر آنها سريده است فراهم آورند. اما آيا اين آقايان میتوانند به ما بگويند که اکنون، هم اکنون، چه بايد کرد؟
ما بيهوده در انتظار پاسخيم. خردگرايان، ترسيده در برابر ارتجاع، به خلع سلاح خويش مشغولند، تفکر علمی-اجتماعی را طرد مینمايند، و خويشتن را از حقوق نسبت به هرگونه انتقامگيری انقلابی در آينده محروم میسازند. با اين همه بايد دانست که شرايط آمادهساز موج کنونیی ارتجاع خود بشدت بی ثبات، متضاد و زودگذرند و زمينه را برای حمله جديدی از جانب پرولتاريا آماده میسازند. رهبریی اين حمله حقاً از آن کسانی خواهد بود که اکنون از جانب خردگرايان بعنوان "دگماتيست" و "سکتاريست" نام برده میشوند، چرا که اين دگماتيستها و سکتاريستها، تا زمانی که هيچکس، مطلقاً هيچکس، مبشر چيزی متعالیتر از روش علمی نباشد، از کنار نهادن اين روش خودداری خواهند ورزيد.
7 مارس 1939
ترجمهی: رسول نوری.
منبع: نوشتههای لئون تروتسکی، (39-1938)، ص.ص. 6-204، انگليسی، پاتفايندر پرس.
اولين چاپ فارسی: «ديدگاه سوسياليزم انقلابی»، شماره 2، فوريه 1995، ص.ص. 39-37.
بازنويس برای سايت «آرشيو مارکسيستها در اينترنت»: روبرت هاکوپيان، آذر 1383.