روسیه و پرولتاریای جهانی
|
||
لئون تروتسکی (سپتامبر ۱۹۳۵) برگردان: آرام نوبخت قطعنامه دربارۀ گزارش دیمیتروف پیرامون فاشیسم نهایتاً پیش روی ماست. این قطعنامه همان قدر مطوّل و ملال آور است که خودِ گزارش. در این جا تنها به نخستین جملۀ پاراگراف اول قطعنامه خواهیم پرداخت که سطوری را در روزنامۀ اومانیته به خود اختصاص داده، اما در عین حال سنگ بنای کلّ ساختار نظری و استراتژیکِ به اصطلاح انترناسیونال کمونیست را شکل می دهد. اجازه دهید کمی از نزدیک تر بررسی کنیم که این سنگ بنا چیست. در این جا نخستین جمله را عیناً نقل می کنیم: «پیروزی نهایی و برگشت ناپذیر سوسیالیسم در سرزمین شوروی که از اهمیتی تاریخی و جهانی برخوردار است، نیرو و اهمیت اتحاد شوروی را به عنوان برج و باروی استثمارشدگان و ستم دیدگان کلّ دنیا وسیعاً افزایش داده و الهام بخش توده ها برای مبارزه علیه استثمار سرمایه داری و ارتجاع بورژوازی و فاشیسم و برای صلح و آزادی و استقلال مردمان است». ادعاهای گنجانیده در این جمله، هرچه قدر هم که بی چون و چرا به نظر برسند، تا مغز استخوان کذب هستند. «پیروزی نهایی و برگشت ناپذیر سوسیالیسم در سرزمین شوروی» چه معنایی قرار است داشته باشد؟ هیچ کدام از تئوریسین های رسمی کوششی نکرده اند که این را به ما توضیح دهد. قطعنامۀ مذکور حتی به خود زحمت نمی دهد کوچک ترین اشاره ای به ضوابط و معیارهای این اظهارنظر بکند. بنابراین ما باید الفبای مارکسیسم را از نو به یاد بیاوریم. پیروزی سوسیالیسم، به خصوص از نوع «نهایی و برگشت ناپذیر»، لاجرم به این معناست که متوسط بهره وری هر عضو جامعه سوسیالیستی می بایست به طور چشمگیری بالاتر از کارگری در جامعۀ سرمایه داری باشد. حتی جسورترین تئوریسین های کمینترن هم با چنین ادعایی دربارۀ اتحاد جماهیر شوروی خود را به مخاطره نخواهند انداخت. امیدواریم در آینده ای نزدیک عقب ماندگیِ همچنان عظیمِ اتحاد شوروی را هم از حیث درآمد فردی و هم درآمد ملی، به گواه آمار اثبات کنیم. اما وظیفۀ کنونی مان نیازمندِ چنین اثباتی نیست. این واقعیت که حکومت شوروی می بایست سریعاً به انحصار تجارت خارجی بچسبد، خود گواهی کافی برای عقب ماندگی موجود اقتصاد شوروی علی رغم همۀ موفقیت های آن است. چرا که اگر هزینه های تولید در کشور از هزینه های کشورهای سرمایه داری پایین تر بودند، انحصار تجارت خارجی امری زائد می نمود. اصلاحات اخیر تجارت خارجی که از سوی بسیاری از ناظرانِ سطحی نوعی تسلیم انحصار تجارت خارجی قلمداد شده است، در واقع تنها یک اصلاح فنّی و بروکراتیک است که کوچک ترین خدشه ای به ستون های اصلی انحصار وارد نمی آورد. از آن جایی که بروکراسی شوروی از یک سو خود را از زمان معرفی برنامۀ پنج ساله و اشتراکی سازی متکی به ابزار تولید ملی شده کرده است و از سوی دیگر محصول شوروی هنوز به مراتب گران تر از محصولات سرمایه داری است، بروکراسی شوروی به خاطر حفظ خود هم که شده نمی تواند انحصار تجارت خارجی را کنار بگذارد. این واقعیتِ تعیین کننده- بهره وری پایین نیروی کار در اتحاد شوروی- کلیدی است که به ما امکان می دهد صندوق تمام اسرار دیگر را هم بگشاییم. اگر درآمد سرانۀ ملی در اتحاد جماهیر شوروی تقریباً به اندازۀ ایالات متحدۀ امریکا بالا بود و اگر به ریخت و پاش های غیرمولد و مصرف انگلی بخش اعظم آن مبادرت نمی کرد، در آن صورت استاندارد زندگی جمعیت باید به طور غیرقابل قیاسی بالاتر از کشورهای سرمایه داری، از جمله ایالات متحده می بود. اما چنین چیزی ذرّه ای مصداق ندارد. دهقانان روس، یعنی قاطبۀ جمعیت کشور، هنوز در فقر عمیق به سر می برند. حتی موقعیت اکثر پرولتاریای صنعتی نیز همچنان به سطح امریکا یا حتی اروپا نرسیده است. تصدیق صادقانۀ این واقعیت، طبیعتاً به هیچ رو مخالفتی با شیوۀ تولید سوسیالیستی نیست؛ چون در مورد سرمایه داری، با نظامی درحال تلاشی سروکار داریم و در مورد سوسیالیسم، با نظامی که تنها در آغاز کار خود است. با این حال نباید خودمان را با گرایش های عمومی توسعه راضی کنیم، بلکه باید با دقت هرچه تمام سطحی را که بدان دست یافته ایم توصیف کنیم تا مبادا در عبارات بی معنی و پیش پاافتاده گم شویم. اگر جامعۀ سوسیالیستی به اعضای خود رفاهی نسبتاً قطعی با چشم انداز بهبود بی وقفۀ موقعیت همۀ افراد می بخشید، در آن صورت نگرانی های عمیق دربارۀ موجودیت و هستی فرد آغاز به ناپدید شدن می کردند؛ حرص و اضطراب و حسد، تنها به عنوان ته مانده های هردم نادرتر اوضاع و احوال قدیم رخ نشان می دادند؛ همبستگی اقتصادی از یک اصل به یک عادت روزمره مبدل می شد. اینکه چنین چیزهایی اکنون مصداق ندارند، نیازمند اثبات نیست: ایجاد یک اشرافیت کارگری نیمه ممتاز تحت یک بروکراسی تماماً ممتاز؛ تلاش برای ترجمۀ همۀ روابط میان انسان ها به زبان پول؛ قوانین هیولایی محافظت از مالکیت دولتی؛ نهایتاً قوانین حقیقتاً عهد بربریت علیه کودکان «مجرم»؛ همه و همه به چشمگیرترین و غیرقابل انکارترین شکل اثبات می کنند که سوسیالیسم هنوز در حوزه ای مشخصاً تعیین کننده برای آن، یعنی آگاهی مردم، بسیار فاصله دارد با حالتی که به طور «برگشت ناپذیری» قطعی شده باشد. اگر سوسیالیسم به همان نحو که قطعنامۀ مذکور مدعی می شود «نهایتاً و به طور برگشت ناپذیری» پیروز شده، پس چرا دیکتاتوری سیاسی همچنان به بقای خود ادامه می دهد؟ به علاوه هر روز با یک رژیم بروکراتیک-بناپارتیستی خشن و مستبد و گندیده، سفت و سخت تر می شود؟ سوسیالیسمی که قطعی شده و به طور «برگشت ناپذیری» ریشه دوانده، قاعدتاً نمی تواند به یک بروکراسی قدرقدرت و حاکم مطلق در رأس آن نیاز داشته باشد، چرا که دیکتاتوری به طور اعم هیچ چیز نیست جز یک ابزار دولتی برای صیانت و محافظت از بنیان های تهدید شده و نه قطعی دولت سوسیالیستی. تلاش دلیرانۀ بسیاری از «تئوریسین»ها برای اشاره به مخاطرات خارجی، مضحک تر از آنست که بخواهد جدّی گرفته شود. جامعه ای که ساختار سوسیالیستی اش قطعی است و بنابراین روابط درونی اش نیز باید بر مبنای همبستگی توده های عظیم سامان گرفته باشد، برای محافظت از دشمنان خارجی نیازی به یک دیکتاتوری داخلی ندارد، بلکه آن چه می خواهد تنها یک دستگاه نظامی-فنّی است، درست همان طور که برای رفاه خود مستلزم دستگاهی اقتصادی-فنّی است. به علاوه ترس از جنگ که بروکراسی شوروی در آن به سر می برد و کلّ سیاست بین المللی اش را تعیین می کند، تنها با این واقعیت می تواند توضیح داده شود که ساختمان سوسیالیستی، که بروکراسی شوروی داعیه اش را دارد، تاریخاً تاکنون قطعیت نیافته است. مبارزۀ دولت کارگری علیه تهدید سرمایه داری، جزئی سازنده از مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر بین المللی است یا دستکم باید باشد. جنگ نیز همان اهمیتی را برای دولت کارگری دارد- یا دستکم باید داشته باشد- که انقلاب برای پرولتاریای کشورهای سرمایه داری دارد. البته ما مخالف هرگونه انقلاب «زودرس» و تصنّعی هستیم، چرا که با توجه به توازن نامساعد قوا می تواند تنها به شکست بیانجامد. همین گفته در مورد جنگ هم مصداق دارد. یک دولت کارگری تنها زمانی باید آن را دفع کند که «زودرس» باشد، یعنی زمانی که سوسیالیسم هنوز نهایتاً و به طور برگشت ناپذیری قطعی نشده است. این دیدگاه فعلی که سوسیالیسم در داخل قطعی شده، اما شاید در مواجهه با نیروی نظامی درهم بکشند، بی معنی است: یک نظام اقتصادی که بهره وری بالاتر کار انسان را به بار می آورد نمی تواند با تمهیدات نظامی سرنگون شود. پیروزی ائتلاف نیمه فئودالی اروپا بر ناپلئون، نه به نابودی توسعۀ سرمایه داری فرانسه، بلکه به تسریع آن در باقی اروپا منجر شد. تاریخ می آموزد که فاتحان، اگر در سطح اقتصادی و فرهنگی پایین تر از مغلوبان قرار داشته باشند، تکنولوژی و روابط اجتماعی و فرهنگ این دومی را از آنِ خود می کنند. آن چه شوروی را تهدید می کند، نیروی نظامی به معنی دقیق کلمه نیست، بلکه کالاهای ارزانی است که درست به دنبال ارتش های فاتح سرمایه داری از راه خواهند رسید. مضاف بر این، اگر سوسیالیسم واقعاً به مفهومی که در بالا توصیف شد در اتحاد شوروی قطعی شده بود- یعنی تکنولوژی بالاتر و بهره وری بالاتر و رفاه بالاتر کل مردم و همبستگی بالاتر- در آن صورت احتمالاً صحبتی از پیروزی نظامی دولت های از درون گسیختۀ سرمایه داری بر اتحاد شوروی نبود. بنابراین می بینیم که مهم ترین و واقعاً تعیین کننده ترین ادعای کنگرۀ هفتم جهانی تا چه حد سراسر کذب است. مارکسیست های انتقلابی خواهند گفت: موفقیت های فنّی در اتحاد جماهیر شوروی واقعاً قابل توجه هستند؛ موفقیت های اقتصادی از آن عقب می افتند. برای تضمین حتی آن «رفاه»ی که در کشورهای سرمایه داری پیشرفته به دست آمده و برای بازآموزی مردم، هنوز به سال های زیادی نیاز است، حتی اگر کسی تناقضات داخلی و نقش بیش از پیش مخرّب برورکراسی شوروی را به عنوان دو عاملی که فی نفسه قادر به ویرانی دستاوردهای اجتماعیِ هنوز قطعی نشده هستند، نادیده بگیرد. تلاشی سرمایه داری، نیروی فاشیسم و رشد خطر جنگ، همگی فرایندهایی هستند که به مراتب سریع تر از ساختمان سوسیالیسم در شوروی به جلو گام برمی دارند. تنها شیادها و کشیش های بروکرات کوته بین هستند که گمان می کنند این طرح سؤال صادقانه و بی پرده، باعث نم کشیدن «شور» طبقۀ کارگر بین المللی خواهد شد. شور انقلابی نمی تواند همیشه با دروغ تغذیه شود. اما دروغ، ستون اصلی نظام استراتژیک کمینترن را شکل می دهد. به زعم آنان سوسیالیسم به طور برگشت ناپذیری در اتحاد جماهیر شوروی، یعنی یک ششم سطح کرۀ زمین قطعی می شود، تنها اگر پرولتاریای دنیا کمک کند که دولت شوروی راحت گذاشته شود. بنابراین در این جا شعار آن ها نه تدارک انقلاب بین المللی، بلکه تضمین صلح است. از این جاست که ائتلاف با «دوستان صلح» و جایگزینی سازش طبقاتی به جای مبارزۀ طبقاتی و ساخت جبهۀ خلقی با احزاب رادیکال سرمایۀ مالی و غیره و غیره نتیجه می شود. همۀ این ها به خودی خود عاجز از تمدید صلح هستند، دیگر چه رسد به تضمین آن. با این وجود کلّ برنامۀ صلح کمینترن به لحاظ استراتژیک بر مبنای فرض وجود یک سوسیالیسم «قطعی» در داخل، بنا شده است. با این پیش فرض، کنگرۀ هفتم جهانی ایستاده نقش بر زمین می شود؛ چنین فرضی همان طور که در بالا اشاره شده، به طور «برگشت ناپذیری» کذب است. ۱۴ سپتامبر ۱۹۳۵ |
||