پیرامون حزب کارگر در امریکا
|
||
لئون تروتسکی (۱۹۳۲) برگردان: آرام نوبخت تزهای «دومین کنفرانس لیگ امریکا» را پیرامون مسألۀ حزب کارگر مجدداً خواندم. همۀ قسمت های آن را عالی می بینم و با دو دست امضا می کنم. ضروری می بینم که توافق کامل خود را روشن تر از پیش اعلام کنم، چون مصاحبه ام با نیویورک تایمز به تاریخ مارس ۱۹۳۲، به خصوص قسمت مربوط به گروه «لاوستون»، باعث بروز بدفهمی ها و سوء برداشت هایی شد. ۱- منظور من از «حزب کارگر» در آن بیانیه چه بود؟ من تأیید کردم که سیاست امریکایی، اروپائیزه خواهد شد، به این معنی که توسعۀ اجتناب ناپذیر و قریب الوقوع یک حزب طبقۀ کارگر تماماً چهرۀ سیاسی ایالات متحده را دستخوش تغییر خواهد کرد. این گفته برای یک مارکسیست پرواضح است. مسأله نه بر سر «حزب کارگر» به معنی انگلیسی کلمه، بلکه به معنی عام اروپایی آن بود، بدون تعیین این که چنین حزبی چه شکلی به خود خواهد گرفت یا از چه مراحلی عبور خواهد کرد. در این مصاحبه کوچک ترین ضرورتی برای ورود به اختلافات تاکتیکی درونی در داخل صفوف کمونیست ها وجود نداشت. ترجمۀ انگلیسی مصاحبۀ من از متن روسی که در آن از واژگان «رابوچایا پارتیا» (1) استفاده شده بود، نقض داشت؛ چرا که به مخاطب اجازه می داد از یک عبارت عام، برداشتی مشخص و معین داشته باشد. ۲- چه بسا کسی بگوید که حتی اصطلاحِ عامِ «حزب طبقۀ کارگر» هم «حزب کارگر» را به معنی انگلیسی اش از دایرۀ شمولیت خود بیرون نمی کند. با این حال حتی اگر این گفته هم درست باشد، چنین احتمالی هیچ ارتباطی با یک مسألۀ تاکتیکی مشخص ندارد. می توانیم فرضاً بپذیریم که بروکرسی اتحادیه های امریکا وادار خواهد شد تحت شرایط تاریخی معینی از بروکراسی اتحادیه های بریتانیا تقلید کند و نوعی حزب را بر پایۀ اتحادیه ها بسازد. اما این احتمال، که برای من بسیار جای سؤال دارد، شامل هدفی نمی شود که کمونیست ها می بایست برایش کوشش کنند و توجه پیشتاز پرولتاریا را به آن معطوف سازند. ۳- دورۀ طولانی سردرگمی در کمینترن باعث شد که بسیارانی این اصل ساده اما مطلقاً بی چون و چرا را فراموش کنند که یک مارکسیست، یک انقلابی پرولتری، نمی تواند در پیش روی طبقۀ کارگر با دو پرچم ظاهر شود. او نمی تواند در یک نشست کارگری حاضر شود و بگوید: من چند بلیت دارم برای یک حزب درجۀ یک و چند بلیت ارزان تر برای کودن ها. اگر من کمونیست هستم، پس باید برای حزب کمونیست مبارزه کنم. ۴- کسی می تواند اظهار بدارد که در شرایط امریکا، یک «حزب کارگر» به معنی بریتانیایی آن گامی مترقی خواهد بود. با پذیرش و بیان این گفته، ما خودمان حتی به طورغیرمستقیم به ایجاد چنین حزبی کمک می کنیم. اما دقیقاً به همین دلیل است که من هرگز این مسئولیت را به عهده نمی گیرم که به شکل انتزاعی و دگماتیک تأیید کنم که ایجاد یک «حزب کارگر»، حتی در ایالات متحده هم یک «گام مترقی» خواهد بود. چون من اطلاعی ندارم که تحت چه شرایطی، با کدام رهبری و برای چه اهدافی، این حزب شکل خواهد گرفت. برای من محتمل تر این است که به خصوص در امریکا به خاطر نبود هرگونه سنت کُنش سیاسی مستقل طبقۀ کارگر (مانند چارتیسم در بریتانیا به عنوان مثال) و ارتجاعی و فاسد بودن به مراتب بیش تر بروکراسی اتحادیه ها از آن چه در دورۀ اوج امپراتوری بریتانیا بود، جرقه های ایجاد یک «حزب کارگر» در امریکا تنها با یک فشار انقلابی عظیم توده های کارگر و رشد خطر کمونیسم روشن شود. کاملاً روشن است که در چنین شرایطی، حزب کارگر نه یک گام مترقی، که یک مانع در برابر تکامل مترقی طبقۀ کارگر خواهد بود. ۵- در این مورد که حزب طبقۀ کارگر به چه شکلی در آیندۀ نزدیک به حزب توده ای حقیقی ایالات متحده تبدیل می شود، نمی توانیم دست به پیش بینی پیامبرگونه بزنیم. چرا که احزاب سوسیالیست و «کارگری» در کشورهای مختلف، بسیار متفاوت هستند، حتی در اروپا. مثلاً در بلژیک ما ظهور نوعی حزب میانجی را شاهد هستیم. قطعاً مراحل توسعۀ حزب پرولتری در امریکا منحصر به فرد(2) خواهد بود. ما تنها می توانیم با بیش ترین قطعیت بپذیریم که: به خصوص از آن جایی که ایالات متحده در فاصلۀ سال های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۴ نقداً یک تمرین مهم را برای ایجاد یک حزب «کارگر» یا «کارگر-کشاورز» از سر گذرانیده بود، طغیانِ همان جنبش نمی تواند صرفاً تکرارِ آن تجربه باشد، بلکه جنبشی پربارتر و پالوده تر خواهد بود، حال چه تحت رهبری حزب کمونیست انقلابی یا تحت رهبری عناصر رفرمیستِ مخالف رشد حزب کمونیست. و اگر حزب کمونیست حتی در سال های ۱۹۲۱-۱۹۲۴ هم فرصت های بزرگی برای فعالیت مستقل در درون سازمان یک «حزب کارگرِ» ابتدایی و نیمه تمام نیافت، پس قطعاً در مرحلۀ جدیدِ بروز یک جنبش مشابه هم فرصت به مراتب کم تری خواهد یافت. ۶- می شود تصور کرد که بروکراسی اتحادیه ها و مشاورین دمکرات چپ و سوسیالیست آن شاید خود را زیرک تر نشان دهند و پیش از آن که جنبش انقلابی بیش از حد تهدیدآمیز شود، آغاز به تشکیل یک «حزب کارگر» کنند. به خاطر کورمال بودن امپریالیسم و کوته بینی بروکراسی کارگری و اشرافیت کارگری امریکا، این نوع زیرکی خیلی نامحتمل به نظر می رسد. شکست چنین کوششی در گذشته به ما نشان می دهد که بروکراسی، با سرسختی در اهداف فوری خود، مطلقاً عاجز از فعالیت سیاسی سیستماتیک در مقیاس وسیع به نفع جامعۀ سرمایه داری است. بروکراسی می بایست پاره سنگ به سرش خورده باشد که دست به چنین ابتکارعمل «رادیکالی» بزند. با این حال اگر ایجاد یک «حزب کارگر» در دوره ای معین مانع موفقیت عظیم کمونیسم باشد، در این صورت وظیفۀ ابتدایی ما این خواهد بود که نه مترقی بودن «حزب کارگر»، بلکه نابسندگی و ابهام و محدودیت ها و نقش تاریخی اش را به عنوان ترمز انقلاب پرولتری جار بزنیم. ۷- باید به این «حزب کارگر» بپیوندیم یا بیرون از آن باقی بمانیم؟ این پرسش دیگر نه مرتبط با اصول، که مرتبط با شرایط و احتمالات است. این پرسش خود از دلِ تجربۀ کمونیست های بریتانیا و «حزب کارگر» برخاسته و این تجربه به مراتب بیش تر به «حزب کارگر» خدمت کرده است تا به کمونیست ها. واضح است که امکان مشارکت در جنبش «حزب کارگر» و بهره برداری از آن در دورۀ آغازین اش به مراتب بزرگ تر خواهد بود، یعنی در دوره ای که عنصر اصلی نه حزب، بلکه یک جنبش توده ای سیاسی بی شکل و قواره است. اینکه ما باید در این مقطع در آن جنبش با بیش ترین توان مشارکت کنیم، محل تردید نیست. اما نه اینکه به شکل گیری یک «حزب کارگر» کمک کنیم که ما را مستثنی و علیه مان مبارزه می کند، بلکه با فعالیت و تبلیغات خود عناصر مترقی جنبش را بیش تر و بیش تر به چپ هٌل بدهیم. می دانم که برای مکتب جدید بزرگی که در به در دنبال روشی می گردد تا از روی سست ذهنی خود جهش کند، خیلی ساده به نظر می رسد. ۸- اینکه یک «حزب کارگر» را رشته ای درهم تنیده از جبهه های واحد در نظر بگیریم، نشان دهندۀ بدفهمی از هر دو مفهوم جبهۀ واحد و حزب است. جبهۀ واحد، بنا به شرایط معین و برای اهداف معین شکل می گیرد. حزب، دائمی است. با یک جبهۀ واحد ما دست خود را باز می گذاریم که از متحدین موقت مان گسست کنیم. در یک حزب مشترک با این متحدین، ما مقید به انضباط و حتی به وجودِ خودِ حزب هستیم. تجربۀ کومینتانگ و کمیتۀ انگلیسی-روسی را باید به خوبی درک کرد. خطّ استراتژیکی که فقدان روحیۀ استقلال حزب کمونیست و همین طور تمایل به ورود به حزب «بزرگ» (کومینتانگ و «حزب کارگر») دیکته کرد، ناگزیر تمامی پیامدهای انطباق فرصت طلبانه را با ارادۀ متحدین و از این طریق با دشمنان فراهم آورد. ما باید باور به شکست ناپذیری ایدۀ کمونیسم و آیندۀ حزب کمونیست را به رفقایمان آموزش دهیم. مبارزۀ موازی برای یک حزب دیگر، ناگزیر باعث بروز دوگانگی در ذهن آنان می شود و همین امر آنان را به مسیر فرصت طلبی پرتاب می کند. ۹- سیاست جبهۀ واحد، نه فقط مضرات خطیر، که محدودیت ها و مخاطرات خود را دارد. جبهۀ واحد حتی به شکل بلوک بندی های موقت، هر کسی را وادار به انحرافات فرصت طلبانه ای می کند که اغلب مرگبارند (مانند مورد براندلر در ۱۹۲۳). این خطر در موقعیتی مطلقاً عظیم می شود که حزب به اصطلاح کمونیست به جزئی از «حزب کارگر»ی تبدیل شود که به اعتبارِ تبلیغات و عملِ خودِ حزب کمونیست ایجاد شده. ۱۰- اینکه حزب کارگر می تواند به عرصۀ مبارزۀ موفقیت آمیز ما تبدیل شود و اینکه حزب کارگری که به عنوان مانع کمونیسم ایجاد شده می تواند تحت شرایط معینی منجر به تقویت حزب کمونیست شود، درست است. اما تنها تحت شرایطی که ما حزب کارگر را نه حزب «خودمان»، بلکه عرصه ای برای فعالیت مان به عنوان یک حزب کمونیستِ مطلقاً مستقل در نظر بگیریم. ۱۱- تمامی قطعنامه ها را دربارۀ حزب کارگر بریتانیا باید این گونه در نظر داشت که نه پیش از تجربیات کمینترن و حزب کمونیست بریتانیا، بلکه در پرتو آن تجربیات به نگارش درآمده اند. تلاش برای انطباق مکانیکی آن ها با شرایط امریکای امروز در سال ۱۹۳۲، خصلت ذهن مقلدین دست چندم است و هیچ ارتباطی با مارکسیسم و لنینیسم ندارد. ۱۲- لازم نیست بگوییم که ایدۀ یک حزب کارگر-کشاورز، استهزای خائنانۀ مارکسیسم است. ۲۹ مه ۱۹۳۲ (1) Rabochaya partia (2) sui generis |
||