ورشکستگی ترور فردی |
||
لئون تروتسکی ۱۹۰۹ برگردان: آرام نوبخت ویراستار: باران راد یک ماه کامل است که توجه هر فردِ قادر به درجه ای خواندن و تأمل، چه در روسیه و چه در سرتاسر جهان، روی شخص «آزف» (۱) متمرکز شده. بنا به مندرجات روزنامه های قانونی و گزارش بحث های «دوما» بر سر مطالبۀ نمایندگان آن برای استیضاح «آزف»، «پروندۀ» این شخص بر همگان عیان است. اکنون «آزف» فرصت وافی داشته تا در حاشیه ها محو شود. نام او به مراتب کمتر از پیش در روزنامه ها به چشم می خورد. با این حال پیش از آن که او را یک بار و برای همیشه به زباله دان تاریخ بسپاریم، ضروری می دانیم که درس های سیاسی اصلی را جمعبندی کنیم؛ درس هایی نه در ارتباط با دسیسه های امثال «آزف» به معنای دقیق کلمه، بلکه در ارتباط با تروریسم در کلیت خود و رویکردی که احزاب سیاسی اصلی کشور نسبت به آن اتخاذ کرده اند. ترور فردی به عنوان روشی برای انقلاب سیاسی، سهمی است که «ملت» روسِ ما ارزانی داشته. البته قتلِ «مستبدین» تقریباً قدمتی به اندازۀ خود «استبداد» دارد؛ شاعرانِ تمامی اعصار بیش از چندین شعر در مدح و ثنای دشنۀ رهاییبخش سروده اند. اما ترور سیستماتیک، این را وظیفۀ خود دانسته: محو فرماندار از پس فرماندار(۲)، وزیر از پس وزیر، سلطان از پس سلطان- و «ساشکا از پس ساشکا» (اسم مصغر دو تزار یعنی الکساندر دوم و سوم)، که یکی از اعضای سازمان «نارودنایا وُلیا» (ارادۀ مردم) در دهۀ ۱۸۸۰ برنامۀ ترور را به آن صورت فرموله کرده بود؛ این نوع ترور، در همان حال که خود را به سلسله مراتب بروکراتیک سلطۀ مطلقه وفق می دهد و بروکراسی انقلابی خود را خلق می کند، محصول قوای خلاق ویژۀ روشنفکران روسیه است. البته باید دلایلی ریشه دار در پشت این باشد و ما نیز باید این دلایل را نخست در ماهیت حکومت مطلقه و سپس در ماهیت روشنفکران روسیه جستجو کنیم. پیش از این که ایدۀ نابود کردن سلطۀ مطلقه به واسطۀ ابزارهای مکانیکی محبوبیت پیدا کند، دستگاه دولتی باید به مثابۀ یک ارگان قهر نگریسته می شد که ریشه ای در خود سازمان اجتماعی ندارد و نسبت به آن تماماً بیرونی است. و روشنفکران روسیه دقیقاً به همین سان به حکومت مطلقۀ روسیه می نگرند. بنیان تاریخی تروریسم روس این توهم، بنیان تاریخی خود را داشت. تزاریسم، تحت فشار دولت هایی در غرب که به لحاظ فرهنگی پیشرفته تر بودند، شکل گرفت؛ و برای آن که بتواند در رقابت تاب بیاورد، مجبور بود شیرۀ جان توده ها را بمکد و ضمن انجام این کار، بنیۀ اقتصادی حتی ممتازترین طبقات را هم از آنان بگیرد. این طبقات قادر نبودند خود را به همان سطح بالای سیاسی که طبقات ممتاز غرب بدان دست یافته بودند، برسانند. در قرن نوزدهم، فشار نیرومند بازار بورس اروپا نیز مزید بر علت شد؛ هرچه مبالغی که به رژیم تزار وام می داد بیشتر می شد، به همان نسبت وابستگی مستقیم تزار به مناسبات اقتصادی داخل کشور کمتر می گردید. رژیم تزار با استفاده از سرمایۀ اروپایی، خود را به تکنولوژی نظامی اروپا مسلح کرد و بنابراین به یک سازمان «خودبسنده» (البته به طور نسبی) مبدل شد که خود را مافوق تمامی طبقات ارتقا می داد. چنین وضعیتی طبیعتاً می توانست این ایده را بروز دهد که می توان این روبنای خارجی را با دینامیت به هوا فرستاد. روشنفکران تحت فشار مستقیم و بلاواسطۀ غرب بالیده بودند؛ آن ها همانند دشمن خود، یعنی دولت، جلوتر از سطح توسعۀ اقتصادی کشور به عرصه شتافته بودند- دولت، به لحاظ تکنولوژیک؛ و روشنفکران، به لحاظ ایدئولوژیک. برخلاف جوامع بورژوایی کهنتر اروپا که در آن ها ایده های انقلابی کم و بیش به موازات توسعۀ نیروهای انقلابی پرشمار توسعه یافته بودند، در روسیه روشنفکران پیش از آن که تکامل اقتصادی کشور به زایش طبقات انقلابی جدی ای بیانجامد که بتوانند پایۀ حمایتی آن ها باشند، به ایده های فرهنگی و سیاسی حاضر و آمادۀ غرب دست یافته بودند. پدیده ای تاریخاً منسوخ تحت چنین شرایطی، هیچ چیز برای روشنفکران باقی نماند به جز این که شور و اشتیاق انقلابی خود را با نیروی انفجاری نیتروگلیسیرین تکثیر کنند. تروریسم سوسیال روُلوسیونرها اساساً محصول همان فاکتورهای تاریخی بود: استبداد «خودبسندۀ» دولت روسیه از یک سو، و روشنفکران انقلابی «خودبسندۀ» روس از سوی دیگر. اما دو دهه بدون تأثیر سپری نشد، و زمانی که تروریست های موج دوم ظاهر می شوند، همان کارها را به عنوان مقلدینی تکرار می کنند که مُهر «تاریخاً منسوخ» بر پیشانیشان خورده است. عصر «طوفان و طغیان» (۳) سرمایه داری در دهه های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰، به ایجاد و تثبیت یک پرولتاریای صنعتی وسیع انجامید، انزوای اقتصادی روستا را مورد تاخت و تازی جدی قرار داد، و آن را بیش از پیش با کارخانه و شهر پیوند داد. در پس «نارودنایا وُلیا» حقیقتاً هیچ طبقۀ انقلابی قرار نداشت. سوسیال روُلوسیونرها صرفاً نمی خواستند پرولتاریای انقلابی را ببینند؛ دست کم آن ها قادر نبودند که اهمیت تاریخی کامل آن را درک کنند. البته هر کسی می تواند به سهولت یک دوجین نقل قول های عجیب از ادبیات سوسیال روُلوسیونرها را گردآوری کند که می گویند آن ها ترور را نه به جای مبارزۀ توده ای، بلکه همراه با آن مطرح کرده اند. اما این نقل قول ها تنها گواه بر نبردی است که ایدئولوژیست های تروریسم مجبور بوده اند علیه مارکسیست ها- این تئوریسین های مبارزۀ توده ای- پیش ببرند. اما این تغییری در موضوع نمی دهد. فعالیت تروریستی بنا به جوهرۀ خود، مستلزم چنان سطحی از انرژی انباشته برای «لحظۀ بزرگ»، چنان مبالغه ای از اهمیت قهرمانگرایی فردی و نهایتاً چنان توطئۀ «رازآلودی» است که- اگرنه منطقاً، که به لحاظ روانی- دور کل فعالیت تهییجی و سازمانی میان توده ها را خط می کشد. برای تروریست ها، در کل حوزۀ سیاست تنها دو تمرکز مرکزی وجود دارد: حکومت و «سازمان پیکار» (۴). «گِرشونی» (بنیانگذار «سازمان پیکار» سوسیال روُلوسیونرها) زمانی که با مجازات مرگ رو به می شد، به رفقای خود نوشت «حکومت آماده است که موقتاً خود را با حضور تمامی دیگر جریان ها آشتی دهد»، «اما تصمیم گرفته است که تمامی ضربات خود را به سوی درهم شکستن حزب سوسیال روُلوسیونر هدایت کند». «کالایف» (یکی دیگر از تروریست های «اس آر») در لحظۀ مشابهی می نویسد که «من صادقانه اعتماد دارم که نسل ما، به رهبری "سازمان پیکار"، مُهر پایانی بر حکومت مطلقه خواهد زد». هر آن چه خارج از چارچوب ترور باشد، تنها یک صحنۀ دکور برای مبارزه است؛ و در بهترین حالت، یک ابزار کمکی. در میانۀ نور خیره کنندۀ انفجار بمب ها، سایه روشن های احزاب سیاسی و خطوط متمایزکنندۀ مبارزۀ طبقاتی بی آن که ردّی برجای گذارند، محو می شوند. و ما صدای «گِرشونی»، این بزرگ ترینِ رمانتیک ها (۵) و بهترین متخصص تروریسم نوین را می شنویم که رفقای خود را به «اجتناب از گسست، از نه فقط صفوف انقلابیون، که حتی گسست از احزاب اپوزیسیون به طور اعم» تشویق می کند. منطق تروریسم «نه به جای توده ها، که همراه با آن ها». با این وجود تروریسم به عنوان یک شکل مبارزه، «مطلق»تر از آن است که بتواند با یک نقش محدود و زیردست در حزب قانع شود. تروریسم که با غیاب یک طبقۀ انقلابی زاده شد و بعدها در غیاب اطمینان توده های انقلابی حیاتی دوباره یافت، می تواند خود را تنها به واسطۀ بهره برداری از ضعف و عدم سازمانیابی توده ها، به حداقل رساندن پیروزهای آن ها و مبالغه در باب شکست هایشان، حفظ کند. «ژدانف»، وکیل مدافع، طی محاکمۀ «کالایف»، دربارۀ تروریست ها گفت: «آن ها درک می کنند که با درنظر داشتن ماهیت تسلیحات مدرن، این ناممکن است که توده های مردم با استفاده از چنگال و گرز، این سلاح های اعصار کهن، بتوانند باستیلِ دوران مدرن را نابود کنند». هفتتیرِ قهرمانان منفرد، به جای چنگال و گرز مردم؛ بمب به جای سنگربندی- این است فرمول واقعی تروریسم. فارغ از این که تئوریسین های «مصنوعی» حزب چه نوع نقش زیردستی را به ترور واگذار می کنند، ترور همواره جایگاه خاص شرافتمندانۀ خود را اشغال می کند. و «سازمان پیکار» که سلسله مراتب رسمی حزب آن را زیر نظارت کمیتۀ مرکزی قرار می دهد، ناگزیر نشان می دهد که مافوق کمیتۀ مرکزی، حزب و کل فعالیت آن قرار دارد- تا زمانی که سرنوشت ظالمانه، آن را در زیر دست دپارتمان پلیس جای دهد. و درست به همین دلیل است که سقوط «سازمان پیکار» در نتیجۀ توطئۀ پلیس، ناگزیر به معنای سقوط سیاسی حزب نیز هست. https://www.marxists.org/archive/trotsky/1909/xx/tia09.htm توضیحات: (۱) یفنو آزف (Yevno Azef)، یکی از اعضای سوسیال روُلوسیونرها و جاسوس دوجانبه ای که هم به عنوان سازمانده ترور برای حزب فعالیت می کرد و هم به عنوان مأمور جاسوسی «اوکرانا»، پلیس مخفی سلطنتی. (۲) در این جا از واژۀ «ساتراپ» (Satrap) استفاده شده است که در اصل به فرماندار استان در امپراتوری های ماد و هخامنشی (ایران باستان) و برخی از اسلاف آن ها نظیر امپراتوری های ساسانی و هلنیستی اطلاق می شود. (۳) طوفان و طغیان (Sturm und Drang)، یک جنبش رمانتیک اولیه در ادبیات و موسیقی آلمان بود که از اواخر دهۀ ۱۷۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۷۸۰ رخ داد و واکنشی بود به راسیونالیسم تحمیلی عصر روشنگری. (۴) سازمان پیکار (Combat Organization)، شاخۀ تروریستی حزب سوسیال روُلوسیونر روسیه که تحت این حزب، از خودمختاری برخوردار بود. (۵) رمانتیسیسم، عبارت بود از جنبشی هنری، ادبی و روشنفکری که اواخر قرن هجدهم شکل گرفت و در دورۀ ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ در نقطۀ اوج خود بود. این جنبش بخشاً واکنشی بود به انقلاب صنعتی، هنجارهای سیاسی و اجتماعی اشرافیت در عصر روشنگری و کاربرد راسیونالیسم عقلایی در طبیعت.
|
||