آه! این انقلاب، چه قدر آلمانی است! |
||
برگردان: آرام نوبخت، ویراستار: بتی جعفری مقدمه: در زیر متن بیانیۀ رزا لوکزامبورگ، یکی از بهترین نمایندگان جنبش سوسیالیستی بین المللی بازانتشار داده شده است. لوکزامبورگ، متولد ۱۸۷۱ در لهستان، از زمان جوانی در سیاست انقلابی فعال شد. او به رهبر حزب سوسیال دمکرات آلمان (SPD)، و سپس پس از اجبار به ترک لهستانِ تحت کنترل تزار به دلیل عقاید سیاسی خود، به یکی از رهبران جنبش مارکسیستی بین المللی بدل شد. لوکزامبورگ به عنوان مخالف برجستۀ اپورتونیسم راست در حزب سوسیال دمکرات، پس از رأی نمایندگان این حزب در پارلمان به تاریخ ۴ اوت ۱۹۱۴ به نفع اعتبارات جنگی، به این نتیجه رسید که این حزب به «جسدی متعفن» تبدیل شده است. رزا همراه با کارل لیبکنشت، اتحادیۀ «اسپارتوکس» و سپس «حزب کمونیست آلمان» (KDP) را به عنوان یک رهبری بدیل برای طبقۀ کارگر بنیان گذاشتند. این دو رهبر که به دلیل مخالفت خود با جنگ جهانی اول زندانی شده بودند، به دنبال خیزش انقلابی کارگران آلمان در نوامبر ۱۹۱۸ از بند آزاد شدند. جناح راست سوسیال دمکراسی به حکومت پیوست تا سرمایه داری را نجات دهد و جنبش انقلابی طبقۀ کارگر را درهم بشکند. هم لوکزامبورگ و هم لیبکنشت به دستور رهبران حزب سوسیال دمکرات در تاریخ ۱۵ ژانویۀ ۱۹۱۹ به قتل رسیدند. این مقاله در نوامبر ۱۹۱۸ نوشته شد، یعنی مدتی نه چندان زیاد پس از آزادی لوکزامبورگ از زندان. این مطلب در «پرچم سرخ» (Rote Fahne)، نشریۀ جدید «اتحادیۀ اسپارتاکوس» به چاپ رسید. محکومیت حکم مرگ و غیر انسانی بودن «عدالت» سرمایه داری از سوی او، همان قدر امروز موضوعیت دارد که در زمان نگارش آن. *** در مورد زندانیان سیاسی، کسانی که طعمۀ نظم کهن شده بودند، ما نه آرزوی عفو داشتیم و نه بخشش. ما خواهان حقّ آزادی، حق تبلیغ و ترویج، حق انقلاب برای صدها انسان شجاع و متعهدی بودیم که در زندان ها و سیاهچال ها ضجّه می زدند، چرا که آن ها در دیکتاتوری سابق جنایتکاران امپریالیست، برای مردم، برای صلح و سوسیالیسم مبارزه کرده بودند. اکنون آن ها همگی آزاد هستند. ما خود را باری دیگر در صفوف آمادۀ نبرد می یابیم. این باند «شایدمان» (۱) و متحدین بورژوای او، همراه با پرنس «ماکس فون بایدن» (۲) در رأس آن نبود که ما را رها کرد. این انقلاب پرولتری بود که درهای سلول های ما را گشود. اما طبقۀ دیگری از ساکنین درمانده در آن عمارت های تیره و تار هستند که به کل فراموش شده اند. هیچ کسی در حال حاضر به چهره های رنگپریده و بیمار افرادی فکر نمی کند که به خاطر تخظی از قوانین عادی، پشت میله های زندان آه می کشند. با این وجود، قربانیان بیچارۀ نظم اجتماعی ننگینی که انقلاب علیه آن است، حضور دارند؛ قربانیان جنگ امپریالیستی، جنگی که محنت و فلاکت را تا سر حد شکنجۀ تحمل ناپذیر اعمال کرد؛ قربانیان آن قساوت و قصابی دهشتناک انسان ها که حتی فریاد افرادی با پستترین غرایز را هم درآورد. عدالت طبقات بورژوا باری دیگر مانند یک تور صید، می گذاشت کوسه های حریص و گرسنه فرار کنند، درحالی که ماهی های کوچک به دام بیفتند. سرمایه دارانی که در طول جنگ میلیون ها پول به دست آورده اند، با مجازات هایی مضحک، تبرئه یا آزاد شده اند. اما دزدان کوچک، مرد و زن، با احکام بیرحمانۀ مجازات رو به رو شده اند. این طردشدگان جامعه، بی رمق از گرسنگی و سرما، در سلول هایی که به زحمت گرم می شود، انتظار رحم و دلسوزی را می کشند. آن ها بیهوده انتظار کشیده اند، چرا که آخرین بازماندۀ خاندان «هوهنتسولرن» (۳) با شیفتگی خود برای به جان هم انداختن ملت ها و تقسیم تاج و تخت، این مردمان بیچاره را فراموش کرد، و از زمان تسخیر لییژ (۴)، هیچ عفوی، حتی در روز تعطیلات رسمی بردگان آلمان، یعنی روز تولد قیصر، وجود نداشته است. انقلاب پرولتری اکنون باید با پرتو اندکی از شفقت، زندگی تیرۀ زندانیان را روشن کند، مجازات های بیرحمانه را تحفیف دهد، مجازات های بربرمنشانه همچون استفاده از زنجبر و شلاق را ملغا سازد، تا حد امکان رسیدگی پزشکی و جیرۀ غذا و و شرایط کار را بهبود ببخشد. این وظیفه ای است که شرافت حکم می کند! نظام مقرراتی و منضبط موجود که آکنده از روحیۀ طبقاتی ظالمانه و بربریت سرمایه داری است، باید از ریشه جایگزین شود. اما یک رفرم کامل، در هماهنگی با روح سوسیالیسم، تنها می تواند بر یک نظم اجتماعی و اقتصادی نوین متکی باشد؛ چرا که جرم و مجازات، در تحلیل نهایی، ریشه هایی عمیق در سازمان جامعه دارند. با این حال یک اقدام رادیکال هست که می تواند بدون هرگونه فرایند پیچیدۀ حقوقی انجام شود. مجازات مرگ، این بزرگترین شرم قوانین مافوق ارتجاعی آلمان، باید به یک باره دور انداخته شود. چرا در این مورد این حکومت کارگران و سربازان تا به حد تأمل و درنگ می کند؟ حتی«بکاریا»ی اشراف زاده هم دویست سال پیش رسوایی مجازات مرگ را تقبیح کرد (۵). آیا این رسوایی برای شما، لیدربور، بارث، دویمیگ وجود ندارد؟ (۶) وقت ندارید؟ هزاران مشغله، هزاران مشکل و هزاران وظیفه پیش روی خود دارید؟ درست است. اما دقت کنید، به زمان نگاه کنید، چه قدر وقت نیاز است که گفته شود: «مجازات مرگ ملغا شده!» آیا ادعا می کنید که دربارۀ این موضوع هم بحث های طولانی و به دنبال آن رأی گیری لازم است؟ در این صورت آیا فکر نمی کنید خود را در پیچیدگی های فرمالیسم، در بند و تبصره های حقوقی، در مسائل کاغذبازی های اداری غرق کرده اید؟ آه! این انقلاب آلمان، چه قدر آلمانی است! چه قدر جدلی و مقرراتی است! چه قدر سفت و سخت، انعطاف ناپذیر و عاری از ابهت است! فراموش شدن لغو مجازات اعدام، تنها یک قلم کوچک از موضوعات بزرگتر است. اما ببینید چگونه دقیقاً روح درونی حاکم بر انقلاب، در این جزئیات ناچیز به خود خیانت می کند! بیایید یک تاریخ عادی از انقلاب کبیر فرانسه را دنبال کنیم. بگذارید مثلاً نوشته ها «فرانسوا مینیۀ» خشک و عبوس را درنظر بگیریم. آیا می توان این کتاب را بدون بالا رفتن ضربان قلب و عرق کردن پیشانی خواند؟ آیا کسی می تواند بعد از باز کردن کتاب، فارغ از این که کدام صفحه اش باشد، آن را تا پیش از این که با نفسی حبس شده آخرین نُت این تراژدی ترسناک را شنیده باشد، کنار بگذارد؟ این کتاب مثل سمفونی بتهوون است که به حالتی مهیب و عجیب کشیده شد، رعدی توفانی که از اُرگ زمان نواخته شد، عالی و باشکوه در اشتباهات و همین طور دستاورهایش؛ در پیروزی و همین طور شکستش؛ در نخستین فریاد شادمانی از فرط بیتجربگی و همین طور آخرین نفسش. و اکنون این چه ارتباطی با ما در آلمان دارد؟ همه جا، کوچک و بزرگ، هر کسی احساس می کند که این ها هنوز و همواره همان شهروندان قدیم و جدی سوسیال دمکراسیِ مرده هستند، کسانی که برایشان نشان عضویت همه چیز است و انسان و روح آن هیچ چیز. بیایید این را فراموش نکنیم. تاریخ جهان بدون ابهت روح، روحیۀ عالی و رفتارهای والا ساخته نمی شود. لیبکنشت و من، موقع ترک محیط مهمان نوازی که اخیراً در آن ساکن بودیم- لیبکشنت، در میان همراهان رنگ پریده و بیمار خود در ندامتگاه، و من با دزدان عزیر و فقیر و زنان خیابانی که زیر یک سقف سه و سال نیم از زندگی ام را با آن ها گذراندم- کسانی را دیدیم که با چشمان ناراحت ما را دنبال می کردند؛ در آن جا سوگند یاد کردیم که «شما را فراموش نخواهیم کرد!» ما از کمیتۀ اجرایی شورای کارگران و سربازان، خواهان بهبود فوری سرنوشت کلیۀ زندانیان در زندان های آلمان هستیم! ما خواهان حذف مجارات مرگ از قوانین کیفری آلمان هستیم! طی چهار سال از این سلاخی و کشتار مردمان، خون همچون سیل جاری شده است. امروز، هر قطرۀ این مایع ارزشمند، باید با عشق و تعهد در ظرف کریستال حفظ شود. فعالیت انقلابی و انساندوستی ژرف؛ این ها به تنهایی، نَفَس و جان حقیقی سوسیالیسم هستند. جهان باید وارونه شود. اما هر اشکی که می ریزد، آن هم هنگامی که می توانسته دریغ داشته شود، یک اتهام است و کسی که سهواً یک کرم خاکی نحیف را له کند، مرتکب جرم شده. توضیحات: (۱) فیلیپ شایدمان (۱۸۶۵-۱۹۳۹)- رهبر راستی حزب سوسیال دمکرات آلمان که فعالانه از جنگ جهانی اول حمایت کرد. در سال ۱۹۱۸، او در خرد کردن جنبش انقلابی کارگری همکاری کرد. (۲) ماکس فون بایدن، تا پیش از خیزش کارگران در نوامبر ۱۹۱۸، صدراعظم آلمان بود. (۳) سلطنت «هوهنتسولرن». خانوادۀ سطلنتی حاکمن بر پروس و از سال ۱۸۷۱ به بعد، بر آلمان که در سال ۱۹۱۹ سرنگون شد. (۴) نیرد لییژ (Bataille de Liège): تهاجم آلمان به بلژیک و نخستین نیرد جنگ جهانی اول که در ۵ اوت ۱۹۱۴ آغاز شد (۵) «بکاریا» (Cesare Beccaria): جرم شناس، حقوقدان، فیلسوف، سیاتمدار و یکی از متفکرین تأثیر گذار دورۀ روشنگری (۱۷۳۸-۱۷۹۴) (۶) گئورگ لیدربور، امیل بارث و ارنست دویمیگ: رهبران حزب سانتریست «سوسیال دمکرات مستقل» (USPD) که به حکومت ائتلافی با سوسیال دمکرات ها پیسوتند.
https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1918/11/18.htm
|
||