نيکولای بوخارين (1888- 1938) يکی از برجسته ترين متفکران و تئوريسين های بلشويکها بود که بين سالهای 1918 تا 1929، سردبيری روزنامه پراودا (حقيقت) را بر عهده داشت. او همچنين يکی از بنيانگذاران بين الملل سوم (کمينترن) بود. سرانجام بوخارين در بيدادگاههای استالين (1938) به اتهام کذب خيانت محکوم و تيرباران شد
برای تحقق به نظام کمونيستی، پرولتاريا بايد مجموعه قهر و کليه قدرت را در دست گيرد. پرولتاريا تا زمانيکه صاحب چنين قدرتی نباشد و تا وقتی که برای مدت معينی به طبقه حاکم تبديل نشده باشد، نمی تواند دنيای کهنه را سرنگون بسازد. خوبخود قابل فهم است که بورژوازی بدون مبارزه، مواضع خود را تخليه نخواهد کرد. زيرا برای آنها کمونيسم يعنی از دست دادن مواضع قدرت سابق، از دست دادن آزادی مکيدن خون کارگران، از دست دادن حق سود، بهره، رباخواری و از اين قبيل. از اين روست که انقلاب کمونيستی پرولتاريا، تغيير شکل کمونيستی جامعه، با خشم آگين ترين مقاومت استعمارگران برخورد می کند. اکنون وظيفه حاکميت کارگری عبارت است از در هم شکستن بی رحمانه اين مقاومت. ولی از آنجا که اين مقاومت به طور اجتناب ناپذير بسيار قوی خواهد بود، حکومت پرولتاريا همی می بايستی ديکتاتوری کارگران باشد. تحت عنوان ديکتاتوری نوعی حکومت قاطع و مصمم در سرکوبی دشمنان تفهيم ميگردد. بديهی است که در چنين موقعيتی صحبتی از آزادی برای همه انسانها نمی توان در ميان باشد. ديکتاتوی پرولتاريا با آزادی بورژوازی سر سازش ندارد. اين ديکتاتوری درست از آن جهت ضروری است که آزادی بورژوازی را از او سلب نمايد و دست و پايش را ببندد و هر گونه امکان مبارزه با پرولتاريای انقلابی را از او بگيرد. هر قدر مقاومت بورژوازی بزرگتر باشد، هر چه نا اميدانه تر قوايش را جمع کند، هر چه خطرناکتر گردد، به همان درجه هم بايد ديکتاتوری پرولتاريا محکم تر و بی گذشت تر باشد، ديکتاتوری ای که در موارد استثنايی از اقدام به ترور نيز خودداری نکند.
تنها بعد از به زانو در آوردن کامل استثمارگران، بعد از سرکوبی مقاومتنشان، وقتيکه برای بورژوازی ديگر امکان صدمه زدن به طبقه کارگر وجود نداشته باشد، ديکتاتوری طبقه کارگر خفيف تر خواهد شد، در اين ميان بورژوازی سابق به تدريج خود را با طبقه کارگر د ر هم می آميزد. دولت کارگری به مرور از بين می رود و تمام جامعه، به يک جامعه کمونيستی بدون هر گونه جدائی طبقاتی تبديل ميگردد.
تحت ديکتاتوری پرولتاريا، که فقط يک دستگاه گذر است، وسايل توليد همانطور که در ذات آنست، نه به تمام جامعه ، بلکه فقط به پرولتاريا و سازمان دولتی آن تعلق دارد. طبقه کارگر، يعنی اکثريت مردم، تمام وسايل توليد را بطور موقت در انحصار خود ميگيرد. به همين علت در اينجا مناسبات توليدی کمو نيستی کامل موجود نيست در اينجا هنوز جدائی طبقاتی جامعه وجود دارد. هنوز يک طبقه حاکمه، يعنی پرولتاريا، انحصار تمام وسايل توليد توسط اين طبقه جديد، يک قهر دولتی ( قهر پرولتری) که دشمنان خود را سرکوب ميکند، موجود است. اما به همان نسبت که مقاومت سرمايه داران، مالکان، بانکداران، ژنرالها و اسقف های سابق در هم شکسته می شود نظام جامعه ديکتاتوری پرولتاريا نيز بدون هر گونه انقلابی به مرحله کمونيستی وارد ميگردد. ديکتاتوری پرولتاريا نه فقط اسلحه ای برای سرکوبی دشمن، بلکه در عين حال اهرمی است برای دگرگونی اقتصادی. از طريق اين دگرگونی بايد مالکيت اجتماعی جايگزين مالکيت خصوصی وسايل توليد گردد. اين دگرگونی بايد وسايل توليد و ارتباط را از چنگ بورژوازی بيرون بياورد ( سلب مالکيت کردن). اما چه کسی مجبور است و بايد آنرا انجام دهد؟ بديهی است که اين کار يک فرد نيست، اگر اين کار را چند نفر و يا حتی گروههای کوچک انجام دهند در بهترين حالتش يک تقسيم حاصل می شود و در بدترين حالت به چپاولی ساده تغيير ماهيت ميدهد.
از اينرو قابل درک است که سلب مالکيت بورژوازی بايد از طريق قهر متشکل پرولتاريا عملی گردد و اين قهر متشکل درست همان ديکتاتوری دولت کارگری است.
عليه ديکتاتوری پرولتری از همه جوانب ضديت می شود، قبل از همه از جانب آنارشيستها. آنها می گويند، که با هر حکومت و هر دولتی مبارزه می کنند، حال آنکه کمونيستها (بلشويکها) معتقد به قدرت شوراها هستند. به نظر آنها هر حکومتی در حکم تجاوز به آزادی و محدود کردن آنست. بنابراين بايد تمام بلشويکها، قدرت شوراها و ديکتاتوری پرولتاريا سرنگون شوند. آنها معتقدند که هيچ ديکتاتوری و هيچ دولتی ضروری نيست. آنارشيستها چنين می گويند و معتقدند انقلابی هستند. اين فقط ظاهر امر است. در حقيقت آنارشيستها چپ تر از کمونيستها نيستند، بلکه راست اند. چرا ما به ديکتاتوری احتياج داريم؟ برای آنکه بطور متشکل ضربه نهائی را به مالکيت بورژوايی فرود آوريم، برای آنکه بدشمنان پرولتاريا تجاوز کنيم. ( ما اين را کاملا آشکار اعلام ميکنيم) ديکتاتوری پرو لتاريا در حکم تبری است در دست آن کسی که مخالف اين ديکتاتوری است، از قاطعيت عمل وحشت دارد. او از اينکه به بورژوازی صدمه ای وارد کند دل آزرده می شود، او انقلابی نيست. وقتيکه بورژوازی کاملا مغلوب شده باشد ما ديگر به ديکتاتوری پرولتاريا احتياجی نخواهيم داشت، ولی تا زمانيکه مبارزه بر سر مرگ و زندگی است، وظيفه مقدس طبقه کارگر، سرنگونی قاطعانه دشمنان خود می باشد. بين کمونيزم و کاپيتاليزم ( سرمايه داری) بايد يک دوران ديکتاتوری پرولتری موجود باشد.
سوسيال دموکراتهای هم ( بخصوص منشويکها) عليه ديکتاتوری قد علم می کنند. اين آقايان آنچه را که خودشان در آن موقع در همين باره نوشته بکلی از ياد برده اند. در بر نامه قديمی که ما مشترکا با منشويکها روی آن کار کرده بوديم با وضوح تمام قيد گرديده که: شرط بلا تغيير انقلاب سوسياليستی در ديکتاتوری پرولتارياست، يعنی در تسخير سياسی توسط پرولتاريا، آن قدرت سياسی که به پرولتاريا امکان می دهد، هر گونه مقاومت استثمارگران را در هم شکند. اين برنامه را هم منشويکها (اسما) امضا کردند. اما در موقع عمل، در مورد صدمه خوردن به آزادی بورژوازی، در مورد ممنوعيت روزنامه های بورژوازی، در مورد « ترور بلشويکی» و غيره اعتراضشان بلند می شود. آن وقتها حتی پلخانوف با کمال ميل، بی گذشت ترين تدابير را بر ضد بورژوازی پذيرفت، او گفت، ما مجازيم حق رای بورژوازی را از اوسلب کنيم و از اين قبيل. حالا همه اينها را منشويکهائی که اکنون به اردوی بورژوازی پيوسته اند فراموش کرده اند.
بالاخره عده ای هم از نقطه نظر اخلاق بما جواب ميدهند. ميگويند، ما مثل «هوتن توتها» قضاوت ميکنيم. هوتن توت ميگويد: اگر من زن هماسيه را بربايم خوبست، اما اگر او زن مرا بربايد بد است و بلشويکها هم در هيچ مورد از وحشی ها تميز داده نمی شوند ، زيرا آنها هم در حقيقت ميگويند " اگر بورژوازی به پرولتاريا تجاوز کند بد است، اگر پرولتاريا به بورژوازی تجاوز کند، خوب است.
آنهائيکه اينگونه سخن می گويند، اصلا درک نمی کنند، صحبت بر سر چيست. صحبت « هوتن توتها» بر سر دو انسان متساوی است که زنهای يکديگر را با نيت واحد می ربايند. اما پرولتاريا و بورژوازی يکسان نيستند پرولتاريا يک طبقه بسيار بزرگی است، بورژوازی مشتی ناچيز، پرولتاريا برای آزادی تمام بشريت مبارزه می کند، بورژوازی برای استوار نگهداشتن فشار، استثمار، جنگها. پرولتاريا برای کمونيزم مبارزه می کند بورژوازی برای حفظ سرمايه داری. اگر سرمايه داری و کمونيزم هر دو يکی بودند آنوقت برای بورژوازی و پرولتاريا هم همان چيزی می توانست صدق کند، که درباره هوتن تو تنها گفته شده است. حال آنکه پرولتاريا به تنهايی برای يک نظام اجتماعی نوين مبارزه می کند . هر آنچه که در اين مبارزه مانع پرولتاريا شود زيان بخش است.
قسمت کوچکی از کتاب «الفبای کمونيزم» نوشته ی «بوخارين» و «پرئوبراژنسکی»- باز تکثير نشرکارگری- سوسيا ليستی.